امتحان سخت!
یکی همکارم شده درست شبیه اونه...
وقتی کنارم می ایسته دوست دارم دستش رو بگیرم و سرم رو روی شونه هاش تکیه بدم و آروم بگیرم...
اما اون یک غریبه هست همین... همش می خوام ماموریتش تمام بشه و بره... تحمل این وضع برام خیلی مشکل شده و عذابم میده...
نمی دونم چرا خدا داره این جوری امتحانم می کنه... اونم درست وقتی که تصمیم به فراموش کردن اون گرفتم
خیلی سخته، وضعیتی که توش گیر کردم...
قوی باش وخودت رو بسپار به خدا
آخي... دل قوي دار
اندکی صبر ، سحر نزدیک است[گل]
ریما واقعا می دونم راحت نیست.شبیه چیه صداش به اون نزدیک باشه ادم از خود بی خود میشه.